قضای حاجت ( لولهنگدار مسجد شاه )

همه داستان های کوتاه من

همه داستان های من شامل قصه های کوتاه ، قصه های کودک و مقالات مارکتینگ

قضای حاجت ( لولهنگدار مسجد شاه )

صلاح الدین احمد لواسانی
همه داستان های کوتاه من همه داستان های من شامل قصه های کوتاه ، قصه های کودک و مقالات مارکتینگ

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

قضای حاجت ( لولهنگدار مسجد شاه )

نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی

**************************

میگن  ریاستم عالمی داره ها .......... مشد نقدعلی لولهنگدار توالت مسجد شاه بود قبل از انقلاب . یه خورده مخش تاب داشت اما  لولهنگش حسابی آب می داد

می پرسید حالا این لولهنگ چی هست که هی تکرارش می کنی؟

جونم  بگه برای عزیزان  خودم . لولهنگ همون آفتابه خودمونه. اون قدیما که تهران هم  هنوزآب  لوله کشی نداشت  توی مساجد و  امازاده ها و بقاع متبرکه یک نفررو مسئول  پرکردن آفتابه ها از حوض وسط  مستراح می کردن، که بهش  می گفتن  لولهنگدار

مشدی نقدعلی هم مسئول لولهنگ های مسجد شاه  تهران بود. البته از حق نگذریم برعکس خیلی ازمسئولین  که اصلا  معنی کلمه وظیفه شناسی رو نمی دونن و یا  می دونن  و به روی مبارکشون          نمی آرن بسیار وظیفه شناس ومنظم بود تا جایی که هیچکس ...... تاکید می کنم هیچکس حتی اعلیحضرت  هم حق نداشت در وظایف اون دخالت  بکنه

البته اون مثل همه رئیس، روسا  کمی تنبل بود و حاضر نبود ، از روی چهارپایه مدیریتیش  تکون بخوره یا  شایدم  فکر می کرد براش افت  داره بلند شه. به  همین دلیل یک میله  بلند فلزی قرص و  محکم درست کرده بود که سرشو به  شکل نعل  در آورده بود تا  قشنگ بیافته بیخ  حلقوم لولهنگ های خالی . بعد اونها رو به سرپنجه تدبیر در حوض آب می کرد و وقتی  مطمئن می شد از پر شدنش .  توی ردیف آفتابه  های پر می ذاشت. جالب ماجرا اینجاست که این میله سر گرد آفتابه پر کن  یک وظیفه خطیر دیگر رو هم بر عهده داشت  و اون وظیفه این بود  که به  مراجعه کننده  ها نشان بدهد  کدام آفتابه را می تواند بردارد. یه روز یه آدم جاهل به علوم مدیریتی و بیخبر از همه جا مثل من ، با شتاب وارد  حوزه مدیریتی مشد نقدعلی شد و یک راست  رفت و یک  آفتابه را برداشت...... اما هنوز اونو بلند نکرده بود که میله لولهنگ پرکن خورد  روی دستش ......... سرش رو که بلند کرد نگاش توی چشمان  خشمگین  مشدی افتاد که ازغضب  سرخ شده بود. با ترس و عجله  گفت :مگه فرقی می کنه مشدی

مشهدی  در حالیکه  بادی  به غبغب می انداخت ، با غرور جواب داد : اگر فرق نمی کرد منو  اینجا  نمی نشوندند ........ جوان که  از زور  فشار مثانه  به خودش می پیچید ، برای نجات از اون  مهلکه و با گرفتن این درس عبرت آفتابه ای را که مشدی نشانش می داد برداشت و رفت تا  نفسی راحت بکشه بعد از قضای حاجت


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: لولهنگدار مسجد شاه

تاريخ : یک شنبه 17 آبان 1394 | 20:43 | نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.